بخاطر چی گفتم اگه کنکوری هستی نخون؟ چون هرگونه نا امیدی برای یه کنکوری سمه. چشمات رو فقط به مسیر مستقیمت بده. مثل من نباش که انقدر درگیر حاشیه و ناامیدی شدم که اوضاعم زیاد جالب نیست. حالا به هرحال کس زیادی اینجا رو نمیخونه اما گفتم بهتره بگمش چون شاید همون یک نفری که چشمش خورد، کنکوری بود!
.
امروز رفتم برای ترمیم امتحان ریاضی که قرار بود بدم یه فیلم از آپارات نگاه کنم، بعد دیدم توی صفحهی گوگل کرومم سایت سازمان سنجش بازه و از روی کرم مسخرهای که داشتم رفتم رتبه و رشتهای که پارسال آورده بودم رو نگاه کردم و نتیجهش چیزی نبود جز ناراحتی.
امروز داشتم توی کانال تلگرام یه نفر میخوندم که میگفت هرچی تلاش کرده بدتر رفته تو گِل و حتی اون امیدی که داشته تبدیل به یه بیخیالی و آرامش و گذران زندگی شده.
منم میترسم همین بلا سرم بیاد. اما میدونی. من میترسم از روزمرگی.
خیلی ناراحتم. آخه تنبلی هم میکنم. نمیدونم از ناراختی شدیده یانه میبینی؟ حتی اینجا هم از قضاوت شدن میترسم و فکر میکنم اگه ناراحتیام رو بگم یکی میاد سرزنشم میکنه یا میگه منم همینطور. بچه، به خودت بقبولون که اینجا خلوته. لطفا راحت باش. لطفا انقدر خودت رو نگه ندار. به درک بذار همه فکر کنن فقط واسه کنکور ناراحتی. بذار بزرگترا اصلا بیان بگن "انقد قراره از این اتفاقا برات بیفته اینا که چیزی نیست" و با بیتوجهی از کنارت رد شن. تو حرفت رو بزن. اصلا به تو چه که هردفعه به خاطر اینکه نسبت به یه سری واکنشا حساسی و بقیه رعایت نمیکنن، میری پیامات رو پاک میکنی؟ بیخیال بابا.
چند ساله شدیدا ناراحتم و هیچی -تاکید میکنم هیچی- سر ذوقم نمیاره. البته بهجز اون عملیات وعده صادق چند وقت پیش :))) که یکم ذوق زدهم کرد اما بازم برگشتم به پوستهی بیتفاوتی که فقط داره خوشحالی و ناراحتی رو مثل یه روزمره ادامه میده.
اصلا دلم نمیکشه درسی که دوست ندارم رو بخونم، اما مجبورم که بخونم! که گاهی واقعا از این حجم از بیتفاوتی ناراحت و دلگیر میشم. حرص میخورم. انقدر که بدنم یخ میکنه و فشار و قندم میرن روی الاکلنگ. واقعا نمیفهمم فازم چیه، دردم چیه؟ تو این لحظات فقط و فقط اگه قرآن گوش بدم آروم میشم وگرنه جوری اعصابم بههم میریزه که دنیا رو روی سر خودم و هرکسی کوچیکترین انگولکی بهم بکنه خراب میکنم.
آخه دردت چیه بچه؟ چرا مسیر نرمالت رو نرفتی؟ آخه مسیرم از همون اول هم نرمال نبود. چیزی که میخواستم نبود. نفرت انگیز بود. دلم میخواست راحت باشم توی انتخاب و باهاش بهترین چیزا رو برای خودم رقم بزنم اما نشد. خلاصه که کلی چیز که تقصیر خودم و بقیه و روزگار و ازین مسخره بازیا بود که من خوردم زمین. البته این روزا یکمی به خودم امیدوارم، به خدا بیشتر. امتحان نهاییام دارن خوب پیش میرن. یکمی خوشحالم فقط یکم. ولی خب میترسم خوشحالیم با اعلام نتایج دو هفته دیگه پودر شه بره هوا. بازم برم تو آمپاس و پرس شم. بازم گریه و غصه. بازم پشیمونی و سرزنش کردن و سرزنش شدن. حتی فکر نکنم فرهنگیان رو قبول شم. کلا دلم نمیخواد ببازم. میخوام این یه ماه و خوردهای رو خیلی نرمال ادامه بدم و شل نکنم. اما خب بازم اعلام نتایج دو هفتهی دیگه قراره بهم ضربهی سنگینی بزنه. خدایا من کم طاقتم. الان فرقی با شیشه یا برگ یا نمیدونم هرچیزی که نازکه و زود میشکنه یا خراش برمیداره ندارم. لطفا به دلم نور بده. لطفا مراقبم باش. هیچکس رو جز تو ندارم :)